ديدی نا متعارف درباره يکي از مسائل بسيار متعارف
الف. نیکیار الف. نیکیار

اخیرا"در سایت «آریائی »با مرور مطالب گذشته، به مقاله ای تحت عنوان «سرودی راکه گوهر نیست پیدا...» به قلم "نیک اندیش" برخوردیم. تصادفا"باهمین نام «نیک اندیش» درشماره یازدهم سال دوم نشریه«مشعل» نوشته تحلیلی ای زیر عنوان«دیدی نا متعارف درباره یکی از مسائل بسیار متعارف»  به چاپ رسیده وبه تاریخ 13 فبروری 2005 در تارنمای مشعل  قرار داده شده بود .قابل یادآوری وتاکید میدانیم که نویسنده گان این دو نوشته دوفرد متفاوت بوده و هیچگونه شناخت و رابطه ای باهم ندارند ، آنها روی تصادف محض، عین نام مستعار رابرای نوشته های خود برگزیده اند.

 برای رفع هرگونه سوء تفاهمی دراین زمینه وبه دلیل اینکه مقاله «دیدی نا متعارف...» حاوی نظریاتی است جدید وبکلی متفاوت از آنچه در راستای موضوع مورد بحث، تا کنون معمول بوده است، وکوشش تحلیلی غیر متعارفی به نظر می رسد، ما یکبار دیگر آن را دراین صفحه برمیگردانیم.

 اندیشه های مطروحه در این نوشته درعرصه اموربین المللی  بخصوص در اوضاع بغرنج کنونی منطقه قابل تامل بوده وعلیرغم گذشت زمان ازتاریخ نشر آن تا کنون، از فعلیت برخوردار است.

فقط یک مطلب را باید علاوه کرد که هنگام نوشتن این مقاله «نهضت فراگیر ترقی و دموکراسی افغانستان» به مثابه یک حزب مستقل فعالیت خود را آغاز نکرده بود. مسلما" با ایجاد «نهضت فراگیر"، خلای مورد بحث در مقاله دیگر مطرح نیست.

 نویسنده  این مقاله  «ا.نیکیار» میباشد

                                                                   ((مشعل))

 

 


نیروهای مترقی افغانستان بعد از سقوط حاکمیت انقلابی کشور وانتقال قدرت به نیروهای بنیادگرا وعقب مانده تاریخی که در روال یک عقب گرد نامیمون تاریخی در مقیاس جهانی صورت گرفت، تا کنون نتوانسته اند نقشی را در روند تحولات کشور ایفا نمایند
(1).این وضع نمیتواند ونبائیست مانع آن گردد تا نظری مستقل وکنجکاوانه در باره قضایای با اهمیت کشور ومنطقه ما داشته باشیم. ببینیم در خلای عدم وجود نیروهای ترقیخواه وپیشرو کشور ما د رمنطقه ما چه میگذرد؟ پاکستان وجنبشهای اسلامی را چگونه باید دید؟پاکستان در چه موقعیتی قرار دارد؟حاکمیت درپاکستان همان مخلوق استعماری سابق است ویا عوامل دیگری را نیز باید دخیل دانست؟ایران در چه موقعیتی قرار دارد، روسیه در چه وضعی قرار دارد وهندوستان از چه امکانات وموقعیتی برخوردار است؟ وغیره.

نخست دراینکه پاکستان در گذشته همواره مرکز تجاوز و وسیله اعمال سیاستهای امریکا بخصوص در برابر افغانستان وهندوستان و مرکز تنظیم ورهبری فعالیتهای بنیاد گراهای اسلامی بوده است واز این جهت خصومت ونفرت تمام نیروهای ترقی خواه را کمائی کرده است، شکی وجود ندارد.این برای همیشه در جبین پاکستان نقش شده است. ولی شرایط امروزی دنیا بعد از فروپاشی اتحاد شوروی بکلی دگرگون شده است ومسلما" نقش وجای پاکستان در صحنه بین المللی وبخصوص در منطقه آشوب زده ما تغیر بنیادی یافته است که باید در همین چهارچوب وبدون اتکا به آن بد بینی بر حقی که ما افغانها نسبت به گذشته پاکستان داریم، در نظر گرفته شود در غیر آن به گمراه میرویم. بعد از فروپاشی شوروی پاکستان همچنان بمثابه مرکز همآهنگی تحرکات بنیادگراها باقی ماند . برای مدتها تغیری درین جهت وارد نشد ولی در عین زمان سیاست امریکا در قبال کشورهای منطقه وبخصوص کشور های اسلامی دستخوش تغیراتی بنیادی گردید وبنیادگراهای اسلامی هم تغیر سیاست وتا حدودی تغیر ماهیت دادند. بسیار ساده لوحانه خواهد بود اگر ما جنبشهای اسلامی در منطقه را با همان دیدی ببینیم که در زمان جنگ اعلام نا شده که در برابر کشور ماقرار داشتندمی دیدیم یعنی به مثابه نیروهائیکه در اختیار سیاستهای تعرضی امریکا وکشور های وابسته به آن قرار داشتند ودر حق مردم ما جور فراوان کردند .

 بعد از فروپاشی اتحاد شوروی ،اولین آزمایشات اتمی هند ومتعاقبا" پاکستان تمام داده های قبلی سیاسی وجئوپولیتیک در منطقه را نه تنها تغیر داد بلکه در مقیاس قابل ملاحظه ای وارونه ساخت و مرحله کیفی جدیدی را در تغیر سیاستهای امریکا در منطقه بطور عام ودر برابر کشور های اسلامی بخصوص پاکستان بطور اخص تشکیل میدهد.قبل ازتوضیح در این زمینه،  درینجا چند ملاحظه را باید مطرح ساخت:

-تمایلات و فعالیتهای اسلام گرایانه پاکستان در حالتی عادی(در شرایط عدم موجودیت سلاح هسته ای) میتوانست همچنان برای امریکا بی ضرر وحتی مفید باشد.
-با دستیابی به سلاح هسته ای پاکستان به امیدی( ولو هرچند واهی در ارتباط با توانائی واقعی آن) برای کشور های اسلامی مبدل گردید. انفجار اتمی پاکستان پیش درآمدنوعی تخریب خفته وخزنده در روابط ویا میل امریکا به حفظ روابط با پاکستان بود.

-چون جهان یک قطبی دیر نمی پاید ، حالا در وضعی قرار داریم که به صورت واقعی یا در اثر تحریکات وتمایلات امریکا نوعی انقطاب کما بیش آشکار جهانی که در یکسوی آن امریکا و اسرائیل و در جانب دیگر آن جنبشهای اسلامی وحتی کشور های اسلامی قرار دارند، بوجود آمده است. امریکا که همیشه در برابر "مستظعفین" قرار داشته، اینبار نیز، به شیوه تصنعی ویا بهر حالی ، اسلام را در برابر خود قرار داد. در نبود اردوگاه سوسیالیستی، به نحوی گاه تصنعی ویا خود آگاه وگاه در رابطه به سابقه برخی ازجنبشهای اسلامی،" مستظعفین" خود را در زیر چتر اسلام یافتند.در مجموع مسلمانان بطور واقعی در قطار "مستظعفین" قرار داده شدند.

 درینجا جدا" لازم به تذکر است که داده های نو در عرصه سیاست و جئوپولیتیک مواضع مطیعانه جنبشهای اخوانی نسبت به مواضع امریکا وپاکستان بخصوص در افغانستان در سی سال اخیر را نمیتواند توجیه کند. اخوانی ها د رافغانستان همواره تابع سیاستهای امریکا بالوسیله پاکستان وعربستان سعودی بوده اند. هیچ نوع جابجائی مواضع سیاسی اسلام گرایان افغانستان از هر قماشی که باشند و تا حد دشمنی با امریکا نمیتواند توجیه کننده سیاستهای قبلی آنها باشد. درینجا حرف بر سر دو "طرف" جهانی است که درین عرصه اخوانی های افغانستان تا هنوز با جابجائی های نوین خود را سازگار نه ساخته اند وبر خلاف سائر بخشهای اسلام گرایان تا هنوز با امریکا هستند.

تحرکات امریکا در جهت زیر فشار قرار دادن مسلمانان کشور های اسلامی این تصور را برای همه مسلمانان بوجود آورد که مسلمان بودن آنها باعث می گردد تا امریکا مخالف آنها باشد. این روحیه به رهبران کشور های اسلامی تاثیر گذاشت. این تاثیر در اوایل بعد از 11 سپتامبر بسیار شدید بود.امریکا( بخصوص بخش هوشیار حاکمیت آن) توانست سریعا" یک نوع آرامش نسبی را در روابط با مطیع ترین متحدین اسلامی خود بوجود آورد که بسیار شکننده است وعوامل ویران کننده فراوانی در برابر آن قرار دارد.(مثال زنده آن رهبران عربستان سعودی وسائر شیخکهای عرب خلیج فارس است) ولی سائر متحدین آن بخصوص پاکستان وتا حدودی مصر که مانند عربستان وکشورهای خلیج که تابع روابط بسیار نا برابر با امریکا نیستند، "تکان" خوردند. درین میان پاکستان میداند که در دراز مدت باید تضعیف گردد وتضعیف درینجا صرفا" به معنی از دست دادن امکان ضربه اتمی به اسرائیل است. به هوشیاری زیاده از حد معمول نیاز نیست تارهبران کشور های اسلامی منطقه خاور میانه ونزدیک بدانند که هر یک از آنها بصورت بالفعل(در عمل) وبه صورت بالقوه رقیب امریکا هستند. این را همه میدانند که امریکا به یکبارگی بروی همه تیغ نمی کشد. بر اساس اولویت هریک از کشور های اسلامی را تضعیف می کند. همه این را میدانند که بتدریج نوبت همگی رسیدنی است( در این میان حساب کشور های اسلامی ضعیف، غیر عرب ودور از منطقه خاور میانه بکلی جدا است). بدین ترتیب امریکا بر روی دو سطح عمل میکند:

 1- کشور های اسلامی وارد معرکه(تاثیر گذار نزدیک به اسرائیل).

 2- کشور های اسلامی دور از معرکه.

 با کشو رهای ردیف اول با سیاستی بسیار ظریفانه ودقیق عمل میکند.

 با کشور های رده دوم بدون ظرافتهای متذکره عمل میکند واز آنها به مثابه وسیله فشار بر سائر موضوعات جهانی مانند همیشه استفاده میکند. در بازی با کشور های رده اول، عمده مسائل سیاسی واستراتیژیک است( مسلما" نفت و مسائل اقتصادی نیز مطرح است که درجای خود اهمیت دارند).
با چنین دیدی باید گفت که عراق به مثابه نزدیک ترین کشور نیرومند اسلامی مخالف عملی اسرائیل در درجه اول و به علت نقاط ضعفی که میتوانست مورد استفاده قرار گیرد ،مورد توجه قرار گرفت.بخصوص که بهانه های قبلی وسیاستهای غیر عاقلانه رژیم قبلی عراق این زمینه را برایش آسان تر ساخت.این یک تصادف به نفع امریکا بود.اگر چنین هم نمیبود نوبت عراق به درجه اول میرسیدزیرا: عراق هم تابع سیاست امریکا نبود، هم از پیشرفت اقتصادی وتکنولوژیک بر خوردار بود، هم دارای نیروی انسانی با کیفیت بالا بود، هم منابع اقتصادی عظیم را در اختیار داشت وهم نقش تاریخی آن در منطقه موجب آن میگردید که در مسائل دفاع از منافع فلسطینی ها دخیل باشد. در نتیجه عراق هم پوتنسیا ل اقتصادی وتکنولوژیک وهم آمادگی روانی برای مقابله با اسرائیل در دفاع از اولین قبله مسلمانان یعنی بیت المقدس را داشت ودر نتیجه خطری بود برای سیاست تجاوز گرانه اسرائیل. چنین نتیجه گیری ای به هیچ وجه نمیتواند معنی توجیه سیاست بسیار جبارانه صدام حسین در برابر خلق خودش را داشته باشد.

 در اوضاع کنونی به همین دلائلیکه در بالا از آنها ذکر شد آماج بعدی امریکا بدون تردید ایران است. جنجالهای کنونی در عراق موجب آن شده تا تهاجم به ایران به تعویق بیافتد. امریکا میداند که هر زمانی که خواسته باشد میتواند ایران را مورد تهاجم قرار بدهد. بهانه به اندازه کافی وجود دارد ویا اینکه میتواند سرهم بندی شود ویا بدون هیچ دلیل موجهی چنین تهاجمی صورت گیرد. نیروئی درین دنیا وجود ندارد که به امریکا بگوید ایست! بعضی ها معتقدند که تجاوز امریکا بر عراق فرصت نازک ولی با اهمیتی را برای ایران به ارمغان آورده است تا از نابودی محتوم استقلال خود دربرابر امریکا بهره جوید به این معنی که با استفاده از در گیری جنجال بر انگیز امریکا درین معضله با دستیابی به سلاح اتمی بتواند نیروی بازدارنده ای را در برابر تهاجم امریکا ایجاد کند. ولی سوا ل در این است که چنین نیروئی واقعا" بازدارنده خواهد بود؟ اگر به این سوال از زاویه منافع استراتیژیک محافل ونیروهای سمت دهنده سیاستهای امریکا نگریسته شود چنین نتیجه گیری خواهد شد که از انجائی که انگیزه ومحرک اصلی سیاستهای ضد کشور های اسلامی امریکا حفظ زمینه های تداوم سیاستهای تجاوزگرانه اسرائیل است، پس درین صورت برای حفظ اسرائیل از گزند ضربه اتمی احتمالی ایران، بلی سلاح اتمی میتواند جدا" بازدارنده باشد. بخصوص که راکتهای حمل کننده لازم تا قلب اسرائیل را ایران از مدتها قبل در اختیار دارد .درغیر آن ایران مستقل وجود نخواهد داشت و امریکایا با زور ومداخله مستقیم ویا با براه انداختن بی کیفر توطئه های درونی رژیم ایران را از پا در خواهد انداخت.چنين ديدی به معني توجيه سياست های بنيادگرايانهء محافل برسرقدرت در ايران نيست .
در وجود به پیروزی رسیدن فرضیه دستیابی ایران به سلاح هسته ای میتوان "فرافرضیات" ذیل را مطرح ساخت:

 -ایران به تکیه گاه نظامی جنبشهای اسلامی ضد امریکائی یا لا اقل آنهائیکه با مساله فلسطین رابطه مستقیم تر دارند مبدل خواهد شد.

 -پاکستان، درین صورت اهمیت دوباره به مراتب مضاعف تر کسب خواهد کرد.زیرا امکان هسته ای پاکستان در امتزاج با موقعیت جدید جئوپولیتیک ایران ، اینبار میتواند به "مثابه" نیروی قابل حساب مطرح شود.(در چنین زمینه ای بیاد باید داشت که پاکستان به تنهائی چیزی جز طعمه ای نه چندان مشکل برای بلع نخواهد بود.)درین صورت پاکستان میتواند با دست باز تر عمل کند وصریحا" در کنار ایران موضع گیری کند. (شاید این دید درباره پاکستان موجد ابهام باشد زیرا پاکستان همواره سیاست تکتازانه ضد ترقی وضدیت با کشور های اسلامی مخالف امریکا را داشته است ولی اینبار باید پاکستان را در مقیاس شرایط تغیر یافته نوین دید که امریکا آن را برای دفاع از منافع اسرائیل در موضع مخالف می کشاند) در چنین کادری باید انتقال دانستنی های اتمی پاکستان به ایران را مطالعه کرد: ساده لوحانه خواهد بود اگر تصور شود که اقدام دانشمندان اتمی پاکستان وبخصوص قادر خان (که به پدر بمب اتمی پاکستان شهرت یافته است) یک ابتکار فردی ومجزا از شرایط تحمیل شده بر دنیای اسلام بوده است.با مطالعه ساختار پیچیده قدرت نظامیان در پاکستان به این نتیجه میتوان رسید که حتما" تفاهمی همگانی از این امر به میان آمده است که: بالاخره امریکا به سادگی تمام پاکستان را فدای اسرائیل میسازد ونابودی پاکستان امری است حتمی.اگر بتوانیم چنین بیاندیشیم مسلم است که هر پاکستانی که در اهرمهای قدرت جادارد به فکر چاره اندیشی خواهد بود؛ نه اینکه بسیار مترقی شده اند بلکه این برای نجات خود است.طوریکه میگویند کارد به استخوان خواهد رسید وانهائیکه دست اندر کار اند این کارد را می بینند. فکر نمی کنم دانستن این مطلب با آنچه که هر روز در دنیا می گذرد ، برای هر دست اندر کار ی مساله پیچیده ای باشد.منطقا" هر زمامداری ویا ساختاری که در پاکستان قدرت را در دست داشته باشد به نتیجه ای جز این نمیتواند برسد. گویا حالا حکم زمان این است. رهبران کنونی پاکستان تا تبدیل شدن ایران به نیروی بازدارنده وپیوستن اقدامات استراتیژیک خود به آن، جز دفع الوقت کاری ندارند که مجموع اقدامات جاری آنها را در این چهارچوب باید دید. حوادث نشان میدهد که نوعی تفاهم عمومی بخصوص در سطح ارتش پاکستان در راستای همین سیاست دفع الوقت در قبال سیاستهای اجرائی کنونی دولت نظامی پرویز مشرف وجود دارد وسیاست کج دار ومریز کنونی با جنگجویان اسلامی را گوئی اجتناب ناپذیر میدانند تا در بازی با امریکا دست خالی باقی نمانند وآن را در شرایط کنونی بیشتر "نرنجانند". در چنین شرایطی طبیعی است که برخورد کنونی پاکستان با القاعده نمیتواند جز تاکتیکی باشد؛ طوریکه د رمقیاسی دیگر برخورد امریکا نیز با آن تاکتیکی است یعنی اینکه امریکا به یک حریف وبهانه در شرایط کنونی نیاز دارد.

 


 حادثه 11 سپتامبر امریکا را جریحه دار ساخت ولی این یک تصادف غیر مترقبه بود. اگر به پذیریم آنچه را که تاکنون درباره این حادثه توضیح شده است، شایدامریکا انتظار یک چنین حمله ای را از جانب دوستان دیروزی خود نداشت امریکا غافل از این بود که سیاستهای بسیار ظالمانه اسرائیل در برابر سمبول دنیای اسلام یعنی فلسطین مسلمانان را از عمق دل نسبت به حامی اسرائیل یعنی امریکا بیشتر از آن حدی که تصور میشد، رنجانده بود.
بعد از فروپاشی شوروی امریکا اسلام را در برابر خود قرار داد نه القاعده را که خود مخلوق امریکا بود. بعد تر القاعده نمیتوانست ازین قاعده مستثنی باشد که مجموع اسلام در برابر امریکا قراردارد واو هم باید در ردیف قرار گیرد در غیر آن علتی برای بقای آن وجود نداشت.

 القاعده یک ابزار تصادفی است که منشا" اصلی آن تجاوز وجنگ علیه مردم افغانستان بود، ولی قرار گرفتن امریکا در برابر اسلام از قوانین عام تری ناشی میشود.

 پاکستان برای کمائی کردن زمان وجلو گیری از شدت عمل امریکا مبارزه با القاعده را تشدید بخشیده است نه از روی اعتقاد به ضرورت واقعی چنین نبردی.

امریکا در وضع کنونی نمیخواهد در پاکستان کودتا براه بیاندازد ویا آنرا پیش از موقع لازم بسیار بی ثبات بسازد زیرا از یکسو مسائل ارجح تر دیگری در برابرش قرار دارد واز سوی دیگر مطمئن نیست که در شرایطی که همه کشور ومحافل اسلامی پاکستان به سیاستهای امریکا در قبال کشور های اسلامی با دیده شک وتردید مینگرند، بتواند محیط مساعد و فرد یا افراد کاملا" موافق باخود را بیابد.

 وضع پریشان ونا مطمئن پاکستان موجب آن میگردد تا مشرف در "بازی" بود ونبود پاکستان عمل کند. در واقع حاکمیت کنونی پاکستان در برابر"دیلم" ودوراهی بغرنجی قرار دارد؛ نیروی ضربتی هسته ای"اسلامی"(در مقیاس کوچک) ویا نیروی ضربتی موثر وکاری انسانی اسلامی (القاعده وجنبشهای اسلامی بنیادگرا) کدام یک را در درجه اول حفظ کند؟ ازین جا است که سیاست کنونی پاکستان بر میخیزد. طوریکه دیده میشود پاکستان هم بر اساس غریزه وهم بر اساس منطق راه اولی را برگزیده است. گو اینکه احیا و"باز تولید " ویا تقویت راه دومی کاری است امکان پذیر. در همین راستا است که پاکستان راه مصالحه با هند را در پیش گرفته است. تا کار را ساده تر ساخته باشد. این سیاست هوشیارانه ای است که برای حفظ آن چه مهم است سائر ملحوظات را کنار میگذارند.دیگر شوروی ای وجود ندارد که پاکستان برای جلب کمک امریکا در ضدیت با دوست عنعنوی آن یعنی هند عمل کند واین هم از آغاز روشن بوده است که در مبارزه با هند هیچگاهی برنده نخواهد بود منتهی در گذشته ضدیت با هند میتوانست به کمک امریکا هم باعث حفظ پاکستان گردد وهم باعث تقویت روز افزون آن ولی دیگر شرایط عوض شده اند وپاکستان ناگزیر است با شرایط نوین خود را سازگار سازد.
سیاست مداران هندی هم که از هوشیاری وتجربه فراوانی برخوردار اند میدانند که پاکستان در گیر چه وضعی است ومسلما" امتیازات لازم را بدست خواهند آورد.تا بشود نیم قرن خصومت شدید را تا حدودی تلافی کند.

 در چنین شرایطی که امریکا بهانه طلائی "مبارزه با تروریزم اسلامی" را برای پیشروی درین منطقه با اهمیت دنیا در اختیار دارد وهر روز به پیشروی نه تنها در شرق میانه بلکه آسیای میانه هم میپردازد، روسیه نمیتواند بی تفاوت باقی بماند. روسیه نیز در مقیاسی جداگانه ودر تقسیم بندی زمانی متفاوتی در حالتی مشابه به پاکستان قرار دارد؛ امریکا هیچگاهی دوست روسیه نخواهد شد. روسیه هر قدر ضعیف هم باشد حریف نهائی امریکا خواهد بود. هفتاد سال سوسیالیزم روسیه را برای همیشه به یک کابوس ویرانگر برای سیاستهای توسعه طلبانه امریکا، مبدل کرده است؛ خفتگی امروز روسیه جاودانی نیست. نیروئی راکه سوسیالیزم ایجاد کرده است به آسانی از بین نخواهد رفت. آنچه را سوسیالیزم در شوروی ایجاد کرد تنها نیروی نظامی روسیه نه بلکه یک هویت "سراسر تاریخی" ویک معنویت جدید است که در فراسوئ قدرت وجنگ حریف جهانی امریکا و به صورت طبیعی مانع ضمنی تحرکات توسعه طلبانه جهانی امریکاخواهد بود. فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی برای امریکا مسلما" فروپاشی همین هویتی که در بالا از آن ذکر رفت، نیست.هدف نهائی و استراتیژیک برای امریکا فروپاشی روسیه است ؛ روسیه ای که کماکان این توان وظرفیت را دارد که روزی دوباره به حریف "قد راست کرده" مبدل شود.بنا" امریکا به طور خزنده به سوی روسیه برای نابودی آن در حرکت است.
روسیه غرقه در بحران وگیجی ناشی از فروپاشی شوروی دست وپا می زند واز سر نوشتی که د رانتظارش است بخوبی آگاهی دارد. در چنین شرایطی است که ایران یک بار دیگر از شرایط بی نظیر تاریخی برخوردار است. زیرا روسیه بی علاقه نیست تا در برابر حریف فاتح امریکائی سپر جدیدی را در وجود ایران در دست داشته باشد.اگر ایران از" لطف نیم نگاهی" روسیه برای تکمیل نیروی بازدارنده اتمی خود برخوردار گردد، کمتر صدمه پذیر خواهد بود.درین صورت آیا ایران میتواند برای آینده روسیه هم خطری باشد؟ شاید عده ای برای این معما جواب مثبت داشته باشند ولی ظرفیتهای کنونی دنیا نشان میدهد که نه چنین نخواهد شد؛ پس چرا ایران برای امریکا(علیرغم دوری جغرافیائی آن از ایران) میتواند خطر باشد نه برای روسیه؟  واقعیت اینست که ایران برای امریکا صرفا از طریق ضربه وارد کردن به اسرائیل میتواند خطر باشد وبس واز این جهت در برابر امریکا بازدارنده خواهد بود. ایران هر قدر نیرومند هم باشد در برابر روسیه هیچگاهی یک خطر واقعی نخواهد بود. شاید به همین علت است که روسیه به باصطلاح"خیمه شب بازی " های امریکا در باره برنامه های اتمی ایران نمی پیوندد. بدین ترتیب ایران گره گاه آشکار اوضاع دگرگون شده جهانی است.

 در فرجام یک نکته باریک دربرابر نیروهای ترقی خواه وآزادی پسند افغانستان قرار می گیرد وآن اینکه درین گیر ودار تیره ونامکشوف ما باید راه را بیابیم؛ جنبشهای اسلامی کشورهای مختلف را با تنها معیارهای دیروزی نه سنجیم، کشورهای اسلامی را در مقیاسی نوین باردگر مورد سنجش قرار بدهیم و نیروهای از هم متفاوت جهانی را درست تر بشناسیم. واین نباید با حد اقل سمپاتی هم نسبت به بنیاد گراها تداعی شود.

ـــــــــــــــــــــــــ

(1)این مقاله در زمانی به رشته تحریر در آمده بود که «نهضت فراگیر ترقی و دموکراسی افغانستان» در کنار سائر احزاب سیاسی در داخل کشور عرض وجود نکرده بود.


منتشره شماره يازدهم سال دوم ماهنامه مشعل


 

 


December 3rd, 2006


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی